به نام اون مهربونی که
منو عاشق تو کردوتورو عاشق دیگری
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر از من می شوی
آرزو دارم بری عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی این برخوردهای سرد را
بر خوردهای سرد را